مدیریت چیست ؟
مدیریت چیست ؟
برای واژه مدیریت تعریف های بسیار گوناگونی ارائه شده است و هر صاحب نظری در مبحث مدیریت، تعریف ویژه خود را دارد. برخی مدیریت را استفاده مؤثر از منابع و بکارگیری نیروی انسانی جهت رسیدن به هدفی خاص تعریف کرده اند و برخی نیز هنر انجام دادن کار به وسیله دیگران را مدیریت نامیده اند.
گروهی در توضیح اینکه مدیریت چیست معتقدند: مدیریت ، هماهنگ نمودن منابع مادی و انسانی برای نیل به اهداف می باشد و بسیاری از تعریف های دیگر که واژه هایی نظیر افزایش کارایی ، هدایت و ترکیب علم و هنر را به تعریف های فوق اضافه نموده اند، اما می توان گفت که در تمامی آنها یک نکته مشترک است که مدیریت منابع مالی و انسانی را با هم نقل کرده اند. این در حالیست که مدیریت منابع مالی خود به تنهایی وجود داشته و کاربردهای بسیاری را دارد و ممکن است ارتباطی به مدیریت منابع انسانی نداشته باشد.
تعریف مدیریت از نگاه مینتزبرگ
مینتزبرگ مدیریت را با مسئولیت یک مجموعه همارز میداند و میگوید: «مدیر به تعریف من، کسی است که مسئولیت کل یک سازمان یا بخشِ تفکیکشده و قابلتشخیصی از سازمان بر عهدهی اوست.»
این تعریفی است که مدیران به خوبی آن را درک میکنند، اما شاید کسانی که هنوز در جایگاه مدیریتی قرار نگرفتهاند، آن را به سادگی درک و هضم نکنند.
مدیر قرار نیست الزاماً به اتاقی بزرگتر یا بزرگترین اتاق یک مجموعه برود یا میز بزرگ و ویژهای داشته باشد. این پاسخگو بودن و مسئول بودن است که زیربنای اصلی مدیریت را میسازد و مدیر، تقریباً بلافاصله پس از قرار گرفتن در جایگاه مدیریت متوجه میشود که مسئولیت آنچه در تمام قلمروِ او میگذرد، بر شانهاش قرار گرفته است.
تعریف مدیر
در تعریف مدیر باید گفت شخصی که عهده دار مدیریت است را مدیر می نامند. کسب تجربه در مدیریت نیز بسیار وابسته به شرایط پیرامونی (محل کار) دارد. من پس از سالها تجربه در مدیریت، آموزش مدیریت و مشاوره مدیریت، مدیران زیادی را دیده ام که شبیه مدیران قبلی خود عمل کرده اند؛ یعنی آنها در محیطی که کار می کرده اند نحوه مدیریت فعلی خود را فراگرفته اند! همان داستان اوستا شاگردی.
مدیریت خودش به تنهایی یک علم نیست و اگر در تعریف فوق دقت کرده باشید آورده ام که “مدیریت ، به کارگیری علم و هنر …” یعنی مدیریت علم را به کار می گیرد و از آن استفاده می کند. چرا که مدیران می توانند از دانش گذشته خود و همچنین از دانشی که آموزش داده می شود بهره ببرند.
ممکن است فکر کنید من از کجا بدانم که هنر مدیریت را دارم یا خیر ؟ و اینکه اگر نداشته باشم پس من در مدیریت موفق نمی شوم.
واقعیت این است که علیرغم اینکه در تعریف مدیر و مدیریت می گویند بخشی از مدیریت ذاتی است و بخشی اکتسابی است. اما من معتقدم که بخش ذاتی آن هم قابل یادگیری است. اگر قبلا می گفتند مدیریت ذاتی است، به این دلیل بود که شناخت از انسانها تا حد دانش امروز بشر نبود. اما اکنون دیگر شناخت بسیار عمیق تر شده است و مدیریت هم تبدیل به یک دانش آموختنی شده است.
تنها چیزی که به شما بستگی دارد هنر استفاده از این علم است. اینکه شما چطور این علم را بکار میگیرید تفاوت عمیقی بین شما و دیگر مدیران ایجاد می کند. بکارگیری علم در شغل مدیریت با بکارگیری علم در مهندسی متفاوت است. یک مهندس می داند در علم ریاضی همیشه ۲ بعلاوه ۲ می شود ۴ اما واقعیت این است که در مدیریت همیشه دو بعلاوه دو ۴ نمی شود. بعضی وقتها ۵ می شود و برخی زمانها ۳ می شود. شاید هم یک زمانی متوجه شوید صفر هم تنیجه خوبی است. چرا اینطور است؟!
تفاوت مدیریت با مشاغل دیگر
مدیریت با مشاغل دیگر متفاوت است. دلیلش هم این است که مدیر با انسانها سروکار دارد و انسانها هم از خود رفتارهای متفاوتی نشان می دهند. گاهی بچه می شوند ،گاهی قهر می کنند، گاهی پر انرژی هستند، گاهی دروغ می گویند و گاهی فرار می کنند. گاهی کلک می زنند و گاهی هم می جنگند.
شما به عنوان مدیر باید بدانید در هر زمانی چه نوع رفتاری داشته باشید و الان زمان بروز کدام رفتار است. انتخاب نوع رفتار هم وابسته به فردی است که با آن طرف هستید. بنابراین هنر استفاده از این علم توسط مدیر بستگی به قابلیت های مدیر و شرایط او دارد. هر مدیر باید این علم را بیاموزد سپس بکار بگیرد. وقتی شما در جایگاه مدیر، واقعا آن را بکار گرفتید متوجه خواهید شد که واقعا هنر استفاده از این علم را دارید یا خیر؟ در واقع باید گفت هنر استفاده از دانش مدیریت در دنیای واقعی کسب و کار میزان توانمندی و هنر مدیر را به نمایش می گذارد.
وظایف مدیریت
بحث های زیادی در مورد وظایف مدیریت تاکنون مطرح شده است اما آنچه بین اغلب صاحب نظران مشترک است، ۵ وظیفه اصلی مدیر است که در زیر آمده است:
۱٫ برنامه ریزی
۲٫ سازماندهی
۳٫ به کار گماردن
۴٫ رهبری
۵٫ کنترل
تفاوت مدیریت و رهبری
ادبیات مدیریت مدرن، میان تعریف «مدیر» و «رهبر» تفاوت قائل شده و در حالی که این تعاریف مورد توجه بسیاری قرار گرفته است، بسیاری نیز از اساس تفاوت آن را زیر سوال برده اند. در ادامه به ۱۸ موردی اشاره میکنیم که میتواند تفاوت مدیر و رهبر را به خوبی مشخص کند.
۱٫ مدیر بر «وظیفه» متمرکز است و رهبر بر «چشم انداز»
یک رهبر میکوشد چشم انداز و استراتژی سازمان را برای پیروانش شفاف سازد و آنها را در همان مسیر هدایت کند. او به افراد آزادیعمل و اختیار میدهد، تا جزئیات را برنامهریزی کنند، درجهت رسیدن به اهداف گام بردارند و در تمام مسیر همگام و همراه آنها باقی بمانند. یک مدیر، وظایف و چارچوبها را برای افراد تعیین میکند و خود بر کارها نظارت دارد.
۲٫ مدیر «عکس العمل» نشان میدهد، رهبر «پیشبینی» میکند
مدیر بر محور دستورالعملهایی که در سازمان جریان دارد، همه چیز را از قبل برنامهریزی میکند و میتواند بر اجرای آنها نظارت داشته باشد. یک مدیر معمولاً زمانی عکسالعمل نشان میدهد که چیزی خارج از برنامه(خوب یا بد) رخ دهد.
نمایش رهبری بیشتر از یک عکس العمل است. یک رهبر قوی، تغییرات را پیشبینی میکند و از قبل، خود و تیماش را برای رویارویی با تغییرات آماده میکند. او میداند چطور تیماش را در مقابل تغییرات ایمن نگه دارد؛ درحالی که میداند چطور تیم بهرهوری بالایی داشته باشد. رهبران فعال، معمولاً آرام رفتار میکنند و مثبت میاندیشند. آنها به تواناییهای تیم و غلبه بر چالشها ایمان دارند. آنها محیطی با تنش و استرس کمتر برای تیم ایجاد میکنند و جای عمل و احتمالات را برای آنچه برنامهریزی نشده است، باقی میگذارند.
۳٫ مدیران «زیردست» دارند و رهبران «پیرو»
نیروهای زیردست موظفاند در موقعیتهای مختلف به مدیر خود گزارش دهند؛ درحالی که پیروان به یاری رهبر میشتابند. مدیر، گروه ثابت خود را دارد که ارتباطش با آنها در قالب سمتها تعریف شده است. مدیران همیشه نگران از دست دادن پست و مقام خود هستند.
رهبران به پرورش افرادِ تیم برای تبدیل شدن به رهبران آینده تلاش میکنند. رهبران شاخصهای کلیدی را مشخص میکنند تا پیروان بتوانند در پیشبرد اهداف مفید عمل کنند.
کن مدیران اعضای گروه را «مدیریت» میکنند و رهبران، یک«تیم» ایجاد میکنند
یک مدیر کارکنان خود را درقالب گروهی از افراد مدیریت میکند. هر فرد از اعضای گروه، تا زمانی که در گروه قرار دارد باید به وظایفش، همان طور که تعیین شده، عمل کند و در صورت ترکِ گروه، مدیر به راحتی فرد دیگری را جایگزین او خواهد کرد.
اما رهبر به مثابه کارگردان یک نمایش است. او میداند هر فرد صرفاً یکی از اعضای گروه نیست بلکه یک مهره کلیدی و حیاتی برای اجراء و ارتقاء سیستم است و در حالی که خود را یکی از همان اعضاء میداند، برای تکتک آنها ارزش قائل است.
۵٫ مدیران مسئولیتها را «انتقال» میدهند، رهبران مسئولیتها را «میپذیرند»
مدیران آمدهاند تا وظایف و مسئولیتها را محول کنند و به همراه آن سرزنش ناشی از عدم انجام آن را نیز واگذار نمایند. مدیرانی هستند که میخواهند روی ایدههای جدید کار کنند اما زمانی که مدیر بالا دستیشان سرزده از راه میرسد و میپرسد چه خبر؟! هیچ آگاهیای از برنامه و ایده ندارند.
این اتفاق هرگز برای یک رهبر رخ نمیدهد. رهبران مسئولیتها را میپذیرند، خود در میان انجام آن قرار دارند و همواره خود را عضوی از تیمشان میدانند.
۶٫ مدیران کار را تمام میکنند، رهبران کار را به «بهترین» نحو به پایان میرسانند.
برای مدیر کاری در جایی شروع میشود و در نقطهای به پایان میرسد. رهبر اما به طور مداوم در صحنه است، آنقدر تلاش میکند، بالا و پایین میکند تا مطمئن شود همه چیز به بهترین نحو به کار خود ادامه میدهد. معمولاً مدیر در ساعت مقرر خودش میآید و می رود، حتی وقتی کار تمام نشده است و کارکنان موظفاند تا اتمام آن تلاش داشته باشند. اما رهبر در تمام فرآیند کار، حضور فعال دارد و هیچگاه دست از حمایت اعضای تیمش برنمیدارد.
ک رهبر الهامبخش «تغییر» است، مدیر، «تحولات» را مدیریت میکند.
یک رهبر بایستی الهامبخش پیروان خود باشد. فرآیند پیروی معمولاً نیازمند تغییرات بزرگ است. این جایی است که نقش رهبر و مدیر از هم جدا میشود. جایی که مدیر بر کار و اجرای تغییرات ضروری نظارت میکند در حالی که رهبر تغییر و تحولات را پایهگذاری میکند.
۸٫ رهبری مستلزم «بینش» است و مدیریت نیازمند «سرسختی»
رهبر نیاز دارد آنچه پیش روی کسبوکارش قرار خواهد گرفت را پیشبینی کند. پس رهبر هدفگذاری میکند و یک مدیر خوب، ملزم به انجام کاری است که به آن اهداف منجر میشود.
۹٫ رهبری نیازمند«تصورات»است و مدیریت نیازمند «جزئیات»
یک رهبر بزرگ چشماندازهایش را به کمک تصوراتش شکل میدهد. او «میبیند» آنچه را که «میتواند بشود». اما مدیر بایستی آن چشمانداز را درک کند و تیم را برای انجام کارهای مشخص و ضروری به حرکت در آورد تا چشماندازی که رهبر پایهگذاری کرده را به مرحله اجرا درآورد.
۱۰٫ رهبری نیازمند «تفکر انتزاعی» است، مدیریت نیازمند «دادههای واقعی»
با این تعریف میتوان گفت که تفکر انتزاعی رهبر را قادر میسازد میان اطلاعاتِ به ظاهر نامرتبط، الگویی ببیند و ارتباطی برقرار سازد. توانایی تفکر انتزاعی بسیار کارساز است؛ به خصوص زمانی که سازمانی در فرآیند تصویرسازیِ دوباره از خود قرار گرفته است. در مقابل یک مدیر قادر است با دادههای واقعی کار کند و آنها را تجزیه و تحلیل کند تا نتایج مطلوب بدست آید.
رهبری باید توانایی«بیان» و مدیریت باید توانایی «تفسیر» داشته باشد
یک رهبر خوب میتواند چشمانداز و بینش خود را با جزئیات کامل توضیح دهد تا سازمانش آنها را دنبال کند. یک مدیر خوب باید بتواند دیدگاههای بیان شده را بسته به شرایط تیم و قدرت درک آنها، تفسیر کند.
۱۲٫ رهبر «بدعتگذاری» و مدیر «اداره» میکند
اگر با کسانی مواجه شدید که هرروز به سرکار میروند و به جای اینکه از خود بپرسند «چرا اینکار را میکنم؟» میپرسند «دارم چه میکنم؟»، بدانید آنها دارای قدرت رهبری هستند.
رهبر کسی است که ایدههای تازه به همراه دارد تا سازمان را از لحاظ تفکری جلوتر برد. رهبر به افقهای دور چشم دارد و به دنبال استراتژیها و تاکتیکهای تازه است. او نیاز دارد تا درباره آخرین روندها و مطالعات دانش داشته باشد و مهارتهایش را توسعه دهد.
درمقابل، یک مدیر آنچه را که پیش از این پایهریزی شده است، اداره میکند. او فردی است که به جای چشمدوختن به افقهای دوردست، به خطوط تعیین شده مینگرد و اینکه چطور در سازمان به حفظ کنترل میپردازد. مدیر کسی است که اهداف و معیارهای تعیین شده را دنبال میکند و هواره به دنبال افرادی است تا وظایف خاصی را به عهده بگیرند.
۱۳٫ رهبر «الهامبخش اعتماد» است و مدیر بر «کنترل» تکیه دارد
رهبر کسی است که الهامبخش دیگران است، به آنها انگیزه میدهد تا بهترین باشند و میداند در راهی که میروند چگونه گامها و فاصلههای مناسبی برای افراد تیم تنظیم کند. رهبری تنها در عملکرد یک فرد به عنوان رهبر، تعریف نمیشود. رهبری همه آن چیزی است که پیروان در پاسخ به رهبر انجام میدهند. رهبر آن چنان به افراد انگیزه و اعتمادبه نفس میدهد که آنها به کسب و کارشان ایمان میآورند. چیزی که لازمهی همه کسب و کارهاست، بخصوص آن دسته که با تغییرات سریع دست و پنجه نرم میکنند و نیاز دارند که افراد به دیدگاههایشان اعتماد داشته باشند.
مدیر با «حفظ کنترل بر افراد» میخواهد که به افراد برای توسعه پتانسیلها و بروز استعدادها کمک کند. این کنترل میتواند اعتماد مورد نیاز را کمرنگ سازد و در نهایت منجر به نتیجه مطلوب نگردد.
۱۴٫ رهبر میپرسد «چرا» و «چه چیزی»؟ در حالی که مدیر میپرسد: «چطور» و «چه موقع»؟
رهبر میپرسد چرا این اتفاقات رخ داد؟ و این یعنی به چالش کشیدن خود و دیگران. اینگونه است که رهبران همیشه در مسیر رسیدن به درجات بالاتر قرار میگیرند؛ چرا که همیشه به دنبال یافتن کاری هستند که باید برای سازمان یا کسب و کارشان انجام شود.
یک مدیر به کارکنان میگوید: انتظار ندارم همیشه همه کارها را درست انجام دهید اما انتظار دارم که «اشتباه» نداشته باشید.
اما رهبر میداند که نمیتوان احتمال بروز اشتباه را به صفر رساند، پس میپرسد: از این اشتباه چه چیزی یاد گرفتیم؟ چطور با استفاده از این اطلاعات بدست آمده، اهدافمان را روشن سازیم و آنها را بهبود ببخشیم؟
وقتی یک مدیر میپرسد «چگونه» و «چه وقت»، فقط میخواهد اطمینان یابد که آیا کارکنان طبق برنامه پیش رفتهاند یا خیر. وضعیتی که یک مدیر برای کارکنان میآفریند، بیشتر شبیه وضعیت سربازان در ارتش است. آنها ملزم به رعایت قوانین و اجرای برنامهها و وظایف خود را در راستای اهداف تعیین شدهاند.
رهبر یک «تحولگر» و مدیر یک «معاملهگر» است
رویکرد یک مدیر در مقابل زیردستانش معاملهای است به این معنی که در برابر حقوق دریافتیشان، به دنبال گرفتن حداکثر خدمات از آنها هستند.
یک رهبر فراتر از اینها میاندیشد. او به دنبال برطرف کردن نیازهای پیروانش در سطوح بالاتر است. درمقابل، پیروان احساس خواهند کرد که برای یک تیمی کار میکنند که رسیدن به اهدافش، همراستا با منافع شخصی آنهاست.
۱۶٫ مدیران «استخدام» میشوند، رهبران «انتخاب» میشوند
برای داشتن قدرت لازم، به مدیر مقام و پست داده میشود تا زیردستان دستورات او را اجرا کنند. اما در طرف مقابل، رهبران را افراد انتخاب میکنند تا پیرو او باشند، جدا از اینکه چه حقوقی میگیرند یا برای چه کاری استخدام شدهاند. برای همین است که احترام برای یک مدیر، تضمین شده نیست اما پیروان برای آنچه رهبر میگویند، احترام قائلند.
پس میبینیم که رهبران در عمل نفوذ بیشتری نسبت به مدیرانی دارند که از اهرم قدرت استفاده میکنند.
۱۷٫ رهبران به دنبال «فرصت» هستند، مدیران از «ریسک» گریزان
دیدگاه کار کردن در محدوده وظایف، انعطافپذیری مدیران را از بین میبرد و آنها را ریسکگریز میکند.
رهبر به اهداف بلندمدت میاندیشد، بنابراین از ایدههای جدید استقبال میکند. رهبران همیشه به دنبال فرصتهای بهتر برای سازمان و اعضای تیمشان هستند، به دنبال راههای نوین و تازه برای جایگزین کردن روشهای قدیمی.
۱۸٫ رهبران به «رشد و شکوفایی» میاندیشند و مدیران به «حفظ و پایداری»
در حالی که مدیران سعی دارند با انجام و اتمام وظایف، موقعیت کنونی را حفظ کنند، اما نگاه رهبران، رو به رشد و افقهای روشن برای خود و سازمان است.
در نتیجه رهبران محرک تغییرند و مدیران با تغییر وفق پیدا میکنند. با این رویکرد، رهبران، پیروان را برای اهداف طولانیمدت پرورش میدهند و به دنبال رشد هرچه بیشتر آنها هستند. درحالی که مدیران، عمداً یا سهواً آموزش زیردستان را فقط در حد نیاز کار، محدود میکنند.
با تمام توضیحاتی که برای مقایسه رهبر یا مدیر بیان کردیم، به نظر شما تفاوتهای یک مدیر با رهبر شامل چه موارد دیگری میتواند باشد؟ تا چه اندازه با مدیران یا رهبرانی در ارتباط بودهاید که مواردی که ذکر کردیم را در خودشان داشتهاند؟
مفهوم مدیریت بی انتهاست و پایانی ندارد.
مدیریت مفهومی بی انتها دارد و یک شغل بسیار پر مشقت است. اگر چه هر مدیر مسئول موفقیت واحد خود است، اما هیچ نقطه پایانی برای شغل مدیریت وجود ندارد. یعنی هیچ وقت یک مدیر نمی تواند بگوید ” خب کار من تموم شد” . برخلاف مدیر، یک مهندس می تواند کارهایش را به اتمام برساند. مثلا یک پروژه را تمام میکند و تحویل می دهد. یک حسابرس کارش را تمام می کند و تحویل می دهد.
” لی یاکوکا ” مدیر عامل سابق کرایسلر می گوید ” در برخی روزها اگر می دانستم قرار است امروز چه اتفاقی بیفتد، هرگز از رختخواب بیرون نمی آمدم”.