یکی از بهترین راههایی که میتوانیم اوقات فراقت خود را با آن بگذرانیم مطالعه است.
چه بهتر است که وقتمان را صرف کتابهای ارزشند با محتوای مفید و همچنین جذاب کنیم.
از این رو چند کتاب معرفی میکنیم، امیدواریم از مطالعه آنها لذت ببرید.
*[من زندهام]
اینکتــابخاطــرات۴۰مــــاهاسـارت ِچهار
دختࢪ، بہدستمزدورانعراقاستکہبہقلم
خانممعصومهآبادنوشتہشدهاست.
دربخشےازکتابمےخوانیم:?
«وقتی ما را داخل گودال انداختند، برادرها جا باز کردند. روی دست و پای همدیگر نشستند تا ما دو تا راحت بنشینیم و معذب نباشیم. سربازهای عراقی که این صحنه را دیدند، به آن ها تشر زدند که چرا جا باز میکنید و روی دست و پای هم نشستهاید؟ و با اسلحه هایشان برادرها را از هم دور میکردند. نگاههای چندش آور و کش دارشان از روی ما برداشته نمیشد. یکباره یکی از برادرها که لباس شخصی و هیکل بلند و درشتی داشت با سر تراشیده و سبیل های پرپشت و با لهجهی غلیظ آبادانی، جواد [مترجم ایرانی عراقی ها] را صدا کرد و گفت: هرچی گفتم راست و حسینی براشون ترجمه کن تا شیرفهم بشن!
رو به سربازهای بعثی کرد و گفت: به من می گن اسمال یخی، بچهی آخر خطم، نگاه به سرم کن ببین چقدر خط خطیه، هرخطش برای دفاع از ناموسمونه. ما به سر ناموسمون قسم میخوریم، فهمیدی؟ جوانمرد مردن و با غیرت و شرف مردن برای ما افتخاره. دست به سبیلش برد و یک نخ از آن را کند و گفت ما به سبیلمون قسم میخوریم. چشمی که ندونه به مردم چطور نگاه کنه مستحق کور شدنه. وقتی شما زن ها رو به اسارت می گیرید یعنی از غیرت و شرف و مردانگی شما چیزی باقی نمونده…»
*[مـــن بر مےگـردم]
پـارھ اے از کتـاب⇩
یڪ هفته پیش، من مُردم. در اتاقی ڪھ
دسٺم را براے اولین بار گرفتھ بود، همانجا کھ در گوشم زمزمه کرده بود تو بانوی قلب منے،
زیر سقفے کھ براے اولین بار پسرمان را دیدھ بود و از شوق به سجده افتاده بود…
به تصویر خودم در آینه نگاه میکنم
زنی بلندقامت، باصورتی به سفیدی برفهای دست نخورده و چشمهایی نه سرخ و نه تر.
حالا که دل از همه چیز بریدهام و قصدرفتن دارم، امید میخواهم،
کمے نور..
چیزی شبیه به خورشید که یخبندان قلبم را آب کند، تا فرصت جوانه زدن پیدا کنم.
سبز شدن…
اشکهایی که ریختن آن پاے این کتاب مفید است.
نویــسندھ⇦فاطمه دولتے
ممنونم…از نظر حجم این مطلبتون ایده ال بود….سپاس
سلام و سپاس