حکایت های ماندگار از گلستان و بوستان

داستان

یکی بود یکی نبود

روباه و شیر: مرد فقیری روزی در راهی می گذشت. در میان راه، ناگهان چشمش به چیزی عجیب افتاد: روباهی…

بیشتر بخوانید »
داستان

یکی بود یکی نبود «قسمت پنجم»

یکی بود یکی نبود… آخرین پرتاب: یکی از حاکمان شیراز ، انگشتری داشت که نگین بسیار گران قیمتی بر آن…

بیشتر بخوانید »
داستان

یکی بود یکی نبود «قسمت دوم»

  یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود… غلامی که دریا ندیده بود پادشاهی همراهِ غلام…

بیشتر بخوانید »
دکمه بازگشت به بالا
error: Content is protected !!