داستان های کوتاه
از بایزید بسطامی پرسیدند چگونه به اینجا رسیدی؟
گفت شبی مادرم از خواب بیدار شد و از من آب خواست اما در خانه آب نداشتیم پس من کوزه را برداشتم و به چشمه رفتم و کوزه را پر آب کردم و برگشتم اما وقتی رسیدم خانه مادرم خوابیده بود.
با خودم گفتم اگر او را بیدار کنم خطاکارم پس در کنار تشک او منتظر میمانم تا شاید از خواب بیدار شود. وقت اذان صبح شد و مادرم برای نماز بیدار شد وقتی مرا دید گفت چرا ایستاده ای و من داستان را برایش گفتم و او نیز کمی آب خورد و به نماز ایستاد.بعد از نماز دست به دعا برداشت و گفت “خدایا پسرم را نزد مردم عزیز و بزرگ گردان”
پیام:
جلب رضایت والدین و دعای آنها در حق فرزند سبب رسیدن به مقامات بالا در دنیا و رضایت خداوند میشود
قشنگ بود سپاس فقط مشکل تویر رو حل بفرمایید