روباه و شیر: مرد فقیری روزی در راهی می گذشت. در میان راه، ناگهان چشمش به چیزی عجیب افتاد: روباهی…
بیشتر بخوانید »کتاب قصه های گلستان و بوستان
یکی بود یکی نبود… او را که شناختم: مرد فقیری بر در خانهای رفت و تقاضای کمک کرد. صاحبِ خانه…
بیشتر بخوانید »یکی بود یکی نبود… صیاد و ماهی: صیادیضعیف و کم زور،در کنار دجله که ماهی فراوانی دارد،به ماهیگیری مشغول شد.…
بیشتر بخوانید »یکی بود یکی نبود… نماز را هم قضا کن! مرد زاهدی روزی به مهمانی شخصی بزرگ رفت. وقتی هنگام…
بیشتر بخوانید »یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود… غلامی که دریا ندیده بود پادشاهی همراهِ غلام…
بیشتر بخوانید »