کتاب قصه های گلستان و بوستان

داستان

یکی بود یکی نبود

روباه و شیر: مرد فقیری روزی در راهی می گذشت. در میان راه، ناگهان چشمش به چیزی عجیب افتاد: روباهی…

بیشتر بخوانید »
داستان

یکی بود یکی نبود «قسمت هشتم»

یکی بود یکی نبود… او را‌ که شناختم: مرد فقیری بر در خانه‌ای رفت و تقاضای کمک کرد. صاحبِ خانه…

بیشتر بخوانید »
داستان

یکی بود یکی نبود «قسمت چهارم»

یکی بود یکی نبود… صیاد و ماهی: صیادی‌ضعیف و کم زور،در کنار دجله که ماهی فراوانی دارد،به ماهیگیری مشغول شد.…

بیشتر بخوانید »
داستان

یکی بود یکی نبود «قسمت سوم»

یکی بود یکی نبود…   نماز را هم قضا کن! مرد زاهدی روزی به مهمانی شخصی بزرگ رفت. وقتی هنگام…

بیشتر بخوانید »
داستان

یکی بود یکی نبود «قسمت دوم»

  یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود… غلامی که دریا ندیده بود پادشاهی همراهِ غلام…

بیشتر بخوانید »
دکمه بازگشت به بالا
error: Content is protected !!