یکی بود یکی نبود… او را که شناختم: مرد فقیری بر در خانهای رفت و تقاضای کمک کرد. صاحبِ خانه…
بیشتر بخوانید »حکایت های شنیدنی
یکی بود یکی نبود… آخرین پرتاب: یکی از حاکمان شیراز ، انگشتری داشت که نگین بسیار گران قیمتی بر آن…
بیشتر بخوانید »یکی بود یکی نبود… صیاد و ماهی: صیادیضعیف و کم زور،در کنار دجله که ماهی فراوانی دارد،به ماهیگیری مشغول شد.…
بیشتر بخوانید »یکی بود یکی نبود… نماز را هم قضا کن! مرد زاهدی روزی به مهمانی شخصی بزرگ رفت. وقتی هنگام…
بیشتر بخوانید »