ادب و فرهنگداستاندسته بندی نشدهسبک زندگیسرگرمی

حکایت های کوتاه

داستان های شنیدنی

 

آدم گرسنه ایمان ندارد:

  1. گویند مردی از گرسنگی مشرف به مرگ گردید. شیطان برای او غذایی آورد به شرط آن که ایمان خود را به او فروشد،مرد پس از سیری از دادن ایمان ابا کرد و گفت: آنچه را که در گرسنگی فروختم،موهوم و معدومی بیش نبود،چرا که آدم گرسنه ایمان ندارد.

       چون سگ درنده،گوشت یافت نپرسد

                                        کاین شتر صالح هست یا خر دجٌال

آستینِ نو، بخور پلو:

گویند ملانصرالدین با جامهٔ مندرس به ولیمهٔ عروسی حاضر شد. او را زده و از در راندند.

 ملا به خانه برگشت،لباسی نو و گرانبها به عاریت گرفته و پوشید و باز به آنجا رفت.

این بار او را گرم پذیرفته و در صدر مجلس جای دادند. چون طعام حاضر شد،او هیچ نمی خورد و تنهاست آستین خود را به خوردنی ها نزدیک برده و می گفت:آستین نو بخور پلو

حاضرین از معنی این کار متعجب گشتند و از او دلیل کارش را پرسیدند.

گفت: آن بار که من با لباس کهنه آمدم،مرا بزدند و براندند،پس این خوان گسترده برای آستین لباس است نه من!

سه سخن شیطان به حضرت موسیٰ(ع)

۱_اگر به خاطرت گذشت که چیزی را به کسی بدهی در دادن آن تعجیل کن و الاٌ تو را پشیمان می کنم.

۲_با زن بیگانه در جای خلوت نبنشین و الاٌ تو را به زنا می اندازم.

۳_هرگاه غضب بر تو مستولی شد جای خود را تغییر ده و الاٌ تو را به فتنه می‌اندازم.

اگر دیوانه بودم…

پادشاهی در گورستان دیوانه ای را دید و گفت: ای دیوانه چرا به شهر نمی آیی؟

گفت: آنان که در شهر هستند آخر کجا می روند؟

گفت: اینجا می آیند.

گفت: پس شهر وآبادی همینجاست.

پادشاه گفت: ای دیوانه سخنان عاقلانه می گویی.

گفت: اگر دیوانه بودم آنچه که باقی است به فانی تبدیل میکردم. آنچنان که تو کردی،این سخن چنان در پادشاه اثر کرد که پادشاهی را کنار گذاشت.

فاصله حق و باطل:

امیرالمومنین(ع) فرمود:

آگاه باشید که بین حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نیست. معنای آن را از آن حضرت پرسش نمودند؛ امام(ع) چهار انگشت دست مبارک را جمع نموده میان گوش و چشم خود قرار داد و آنگاه فرمود: 

       باطل آن است که بگویی شنیدم،و حق اینکه بگویی دیدم.

 

عهد جوانی گذشت…

عهد جوانی گذشت در غم بود و نبود

نوبت پیری رسید و غم دیگر فزود

کارکنان سپهر بر سر دعوی شدند

آنچه بدادند دیر باز ستانند زود

حاصل ما در جهان نیست به جز درد و غم

هیچ ندانم چرا این همه رشک حسود

«شیخ بهایی»

منبع: کتاب کشکول

نوشته های مشابه

‫۲ دیدگاه ها

  1. ممنون خوب بود و تاویر هم عالی فقط فکر میکتن این حمله ایراد داره
    “با زن بیگانه در جای خلوت بنشین و الاٌ تو را به زنا می اندازم.”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
error: Content is protected !!