ادب و فرهنگداستانسبک زندگیسرگرمی

یکی بود یکی نبود «قسمت چهارم»

قناعت ، راحت طلبی

یکی بود یکی نبود…

صیاد و ماهی:

صیادی‌ضعیف و کم زور،در کنار دجله که ماهی فراوانی دارد،به ماهیگیری مشغول شد.
اندکی بیشتر نگذشته بود که صیاد احساس کرد، چیزی به دام انداخته است؛پس با شتاب بسیار و کوشش فراوان،تور خویش را از آب بیرون کشید.
ماهی قوی و فربه ای در تور بود و تقلا می کرد.
صیاد از جای برخاست و آنچه در توان داشت،به کار برد تا ماهی را بیرون کشد؛ماهی همچنان تقلا می‌کرد و مقاومت نشان می‌داد.

نوشته های مشابه

صیاد از یک سو و ماهی از سوی دیگر،همچنان در تلاش بودند که به یکباره،صیاد بر زمین خورد و تور و ماهی،هردو از دستش رها شد و درون دجله فرو رفتند.

صیادان دیگری که در اطراف ایستاده بودند و به این جدال نگاه می‌کردند،زبان به ملامت صیاد گشودند:
_چقدر ناتوانی نشان دادی!
_این ماهی، دیگر برای تو صید نخواهد شد!
_چرا نتوانستی ماهی را حفظ کنی؟!
صیاد که طاقت شنیدن زخم زبان دوستان را در خود نمی دید،پاسخ داد:
_ای برادران! چه توان کردن؟! مرا روزی نبود و ماهی را همچنان روزی مانده بود.
صیاد بی روزی،در دجله ماهی نگیرد و ماهی بی اجل،بر خشک نمیرد!

فریب دنیا را مخور!

یکی از عابدان شهر شام،چاره در این دیده بود تا از مردم کناره گیرد و در جنگلی دور از هیاهو و دیدار انسان ها زندگی کند.او در آن جنگل،از گیاهان تغذیه می کرد و به پرستش خدا مشغول بود.از قضای روزگار،پادشاهی که او را می شناخت،گذرش به جنگل افتاد و عابد را در‌ حال و شکلی آن گونه دید.

پس به او گفت:
_اگر مصلحت میبینی، به شهر بیا تا برایت جایی فراهم کنم و بتوانی بهتر از این وضعی که اکنون داری،به عبادت خدا مشغول شوی.
عابد گفت:
_از مردم،کناره گرفتم تا به خالق مشغول باشم.
یکی از وزیران پادشاه که در حضور بود،به عابد چنین گفت:
_به احترام پادشاه،شایسته است که چند روز هم اگر شده،به شهر بیایی.
اگر دیدی مردم مزاحم عبادت تو می شوند،می توانی دوباره به همین جا بازگردی.
عابد که چاره‌ای برای خویش نمیدید،پذیرفت و همراه پادشاه به شهر آمد.
پادشاه باغی دلگشا و مصفٌا در اختیار عابد قرار داد؛باغی که به عطر گلهای رنگارنگ خوشبو شده بود و با انواع میوه ها خودنمایی می کرد.
چند روزی که گذشت،پادشاه کنیزی زیبا چهره را به او بخشید.
عابد که آرام آرام، دل به صفای باغ و زیبایی کنیز سپرده بود،کمتر به عبادت می پرداخت.
اما پادشاه که شاید در اندیشه بود تا عابد گوشه گیر و منزوی را هر چه بیشتر در بند دنیا کشد،لباس های لطیف و غذاهای لذیذ که دل از مشاهده آنان سیر نمی گشت،برای عابد می فرستاد.

دنیا با مظاهر دلفریب خودش،دل عابد را فریفت و زمانی کوتاه که گذشت،تمام وقت عابد به دیدنی ها و خوردنی ها مشغول بود و دیگر به کار عبادت نمی پرداخت.

روزی،پادشاه به دیدن او رغبت کرد و با حیرت،عابد را دید که از شکل و قیافه قبلی خارج شده است:
به جای آن لاغری تن و زردی رنگ،بدنی سرخ و سفید و فربه پیدا کرده است!
در عوض ایستادن بر سجادهٔ نماز،بر بالشی از دیبا تکیه زده است!
غلامی بالای سرش ایستاده و با بادبزنی ساخته شده از پرهای رنگارنگ طاووس،او را خنک می کند!
غذا و میوه های رنگارنگ در اطراف او چیده شده و عابد که شکمی برآمده یافته است،باز هم مشغول خوردن است!
سرانجام،پادشاه که نمی توانست این همه غرق شدن عابد در لذت های دنیا را باور کند،با تعجب گفت:

_به اندازه‌ای دو طایفهٔ علما و زاهدان را دوست دارم،که هیچ کس چون من نیست. اکنون خوشحال هستم که تو را خوشبخت و شادمان می بینم.
عابد، به احترام پادشاه سر فرود آورد و گفت:
_لطف بی دریغ شما بر من ، بهترین گواه بر راستی سخنی است که می‌گویید!
وزیری با تجربه و آگاه به نکبت و نگون بختی عابد، که دلش سوخته بود و می دید که عابد نادان،گرفتار دام شیطان گشته است. جرات به خرج داده و خطاب به پادشاه گفت:

_ای پادشاه! شرط دوستی آن است که با هر دو طایفه نکویی کنی،عالمان را زر بده تا دیگر بخوانند و زاهدان را چیزی مده تا زاهد بمانند.
بلی؛بخشش بی اندازه برا عابد و دور شدن او از پرستش خدای یگانه،در حقیقت نوعی دشمنی با چنین انسانی بوده و نمی‌توان نام دوستی بر آن نهاد.

ممنون که خوندن این دو حکایت زیبا همراه ما بودید امیدوارم خوشتون اومده باشه.

منبع:کتاب قصه‌های گلستان و بوستان

نوشته های مشابه

‫۲ دیدگاه ها

  1. خیلی عالی بود…هم شیوه بیان هم انتخاب حکایات فقط لطفا موارد زیر رو برسسی بفرماید اگه اشکالی داره رفع بشه
    حکایت اول:
    *در اون دجله فرو رفتند.(شاید منظور در عمق دجله هست)
    *و ماهی بی اجل،بر خشک نمیرد!(نمیدونم شاید خشکی درست تره)
    حکایت دوم:
    *عالمان را زر بده تا دیگر بخوانند و زاهدان را چیزی مده تا زاهد بمانند.(نمی دونم منظور دیگر نخوانند هست یا بیشتر بخوانند)

    1. ممنونم از نظر شما در مورد اشکالات باید بگم که،اولی درون بودن،که در اون تایپ شده،اشتباه تایپی بوده
      در مورد دومی مشکلی نداره و منظور مرگ و مُردن ماهیه و عیناً جمله از سعدی هستش
      در مورد سومین نکته اینم عیناً جمله ی سعدیه و منظور اینه که عالمان را زر بده تا دیگر بخوانند،یعنی باز هم به دنبال تحقیق و مطالعه از منابع مختلف بروند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
error: Content is protected !!